کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بچوب یا بمیخ بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فسردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فُ یا فِ سُ دَ) (مص ل .) = افسردن : یخ بستن ، پژمردن .
-
توطین
فرهنگ فارسی معین
(تَ یا تُ) [ ع . ] (مص م .) دل بستن ، دل نهادن .
-
سگک
فرهنگ فارسی معین
(سَ گَ) (اِمصغ .) نوعی قلاب چهار - گوش یا نیم دایره یا گرد برای بستن کفش ، کیف ، کمربند و...
-
ازار بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تَ)(مص ل .) 1 - جامه یا شلوار پوشیدن . 2 - آراسته شدن .
-
قیزه
فرهنگ فارسی معین
(قَ یا ق ) [ هند. ] (اِ.) لنکوته . ؛ ~ کردن اسب بستن اسب به وضع خاص .
-
شرج
فرهنگ فارسی معین
(شَ رَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آمیختن (گوشت پخته یا خام و مانند آن ). 2 - بند بستن خریطه را. 3 - دروغ بستن بر کسی .
-
شیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ابزاری فلزی که به لوله های گاز یا آب برای باز یا بستن آن وصل می کنند. ؛ ~فلکه شیر قطع و وصل یا تنظیم جریان سیال با دستة دایره ای شکل .
-
بانداژ
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) زخم رو باز یا قسمتی از بدن را با نوار مخصوص بستن ، باندپیچی (فره ).
-
غورت انداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (عا.) دعوی باطل کردن ، چیزی را از نیکی یا بدی به خود بستن .
-
محاصره
فرهنگ فارسی معین
(مُ ص رِ) [ ع . محاصرة ] (مص م .) گرداگرد کسی یا جایی را گرفتن و راه را بر آن بستن .
-
مضمون ساختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - مضمون بستن . 2 - مطلبی کنایه دار یا مسخره آمیز برای کسی .
-
مونتاژ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - در کنار هم گذاشتن و به هم چسباندن فیلم ها یا عکس ها و... برای بوجود آوردن یک مجموعه . 2 - سوار کردن و به هم بستن قطعات یک دستگاه یا ماشین .
-
پلمب
فرهنگ فارسی معین
(پُ لُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - قطعة سرب یا موم آب شده ای که برای جلوگیری از دستکاری و سوءاستفاده به سر پاکت یا در مغازه یا خانه یا مکان دیگری مهر شود، مهرو موم . (فره ). 2 - مجازاً به معنی تعطیل کردن و بستن جایی .
-
صاحب قران
فرهنگ فارسی معین
( ~ . قِ) [ ازع . ] (ص مر.) = صاحب القران : نیک طالع ، خوش اقبال ، کسی که در هنگام نطفه بستن یا به دنیا آمدنش ، سیاراتی در قِران بوده باشند.
-
منطق
فرهنگ فارسی معین
(مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استدلال عاقلانه . 2 - علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد. 3 - دلیل ، علت . 4 - فکر درست .