کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوقت دیگر موکول کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اناطه
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِ یا طَ) [ ع . اباطة ] (مص م .) 1 - آویختن ، معلق کردن . 2 - موکول کردن .
-
تقسیم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - قسمت کردن . 2 - بخش کردن عددی بر عدد دیگر. 3 - توزیع کردن ، پخش کردن .
-
بیدمال
فرهنگ فارسی معین
(اِمص .) پاک کردن زنگ از روی آیینه ، شمشیر و سلاح های دیگر به وسیلة چوب بید و چوب های دیگر.
-
تاخت زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) مبادله کردن چیزی با چیز دیگر.
-
تشبیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) چیزی را به چیز دیگر مانند کردن .
-
کلوا
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی به چیزی دیگر.
-
حمل کردن
فرهنگ فارسی معین
(حَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .)1 - بردن چیزی از جایی به جای دیگر. 2 - تصور کردن ، در وهم افتادن .
-
طبله کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باد کردن و برآمدن گچ یا رنگ در اثر رطوبت یا علل دیگر.
-
آب دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - آبیاری کردن . 2 - فلزی را با فلز دیگر اندودن .
-
برماسیدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (مص م .) 1 - لمس کردن . 2 - سودن عضوی بر عضو دیگر.
-
جویدن
فرهنگ فارسی معین
(جَ دَ) (مص م .) غذا یا هر چیز دیگر را زیر دندان له کردن .
-
ختار
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خُ) (اِ.) پاک کردن باغ و زراعت از خار و دیگر گیاهان خودرو.
-
دستمال
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان ، یا چیزهای دیگر.
-
کندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - حفر کردن . 2 - جدا کردن . 3 - کشیدن و از بیخ برآوردن . 4 - جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است .
-
آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ یا وُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن . 2 - کردن . 3 - روایت کردن ، حکایت گفتن . 4 - زاییدن ، به دنیا آوردن . 5 - ارزیدن .