کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
به او (به ان مرد) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ثبت
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) قرار دادن ، بر جای بودن . 2 - (اِمص .) استواری ، پایداری . 3 - نوشتن . 4 - (اِ.) حجت ، دلیل . 5 - مهر توقیع . 6 - (ص .) مرد معتمد، استوار. 7 - مرد دلاور. 8 - ثابت رأی . 9 - (اِمف .) قرار داده شده . 10 - در حقوق نوشتن قرارداد...
-
دامت شوکته
فرهنگ فارسی معین
(مَ شُ کَ تُ) [ ع . ] (جملة دعایی ) پیوسته باد شوکت او (مرد). ؛~شوکتها پیوسته باد شوکت او (زن ).
-
دامت تأییدانه
فرهنگ فارسی معین
(مَ تَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته و بر دوام باد تأییدهای او (مرد).
-
دامت دولته
فرهنگ فارسی معین
(مَ دُ لَ تُ) [ ع . ] (جملة فعلی دعایی ) پیوسته باد دولت و نیک بختی او (مرد).
-
فخذ
فرهنگ فارسی معین
(فَ یا فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ران . ج . افخاذ. 2 - خویشاوندان مرد که از نزدیک ترین عشیرة او باشد. ج . افخاذ.
-
تثنیه
فرهنگ فارسی معین
(تَ یِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دو تا کردن . 2 - علامت تثنیه «ان » یا «ین » را به کلمة عربی الحاق کردن .
-
محنک
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ نَّ) [ ع . ] (اِمف .) مرد استوار به تجربه ها.
-
بلعم
فرهنگ فارسی معین
(بَ عَ) [ ع . بلعوم ] (ص .) مرد بسیار خوار، کسی که غذا را به تندی بلعد.
-
نعوظ
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] (مص ل .) برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبة شهوت .
-
هم زلف
فرهنگ فارسی معین
( ~. زُ) (ص .) باجناغ ، دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند.
-
گی
فرهنگ فارسی معین
(گِ) [ انگ . ] (اِ.) مرد، ولگرد، یارو. در جمع به معنای همجنس بازان مذکر.
-
مرتیکه
فرهنگ فارسی معین
(مَ کِ) (اِ.) (عا.) = مردیکه : مرد (در مقام تحقیر و توهین به کار می رود).
-
علیه
فرهنگ فارسی معین
(عَ لَ هِ) [ ع . ] (حر اض . و ضم .) 1 - بر او. 2 - در فارسی به معنای ضد او، به زیان او.
-
احصان
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) استوار و محکم کردن . 2 - (مص ل .) نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد. 3 - شوی کردن زن . 4 - زن گرفتن مرد. 5 - زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن » و به زن «محصنه » گویند.
-
له
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ق .) برای او، به نفع او.