کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بند کفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنچه بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) پیشانی بند، عصابه .
-
پیش بند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) پارچه ای که به وسیلة آن قسمت جلو سینه و دامن را می پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود.
-
تخته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - پارچة نازکی که به وسیلة آن تخته ای را به دست یا هر عضو شکسته می بندند. 2 - زندانی ، اسیر.
-
ترجیع بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) شعری دارای چند بند با یک وزن واحد که هر بند با قافیة تازه شروع شود، و یک بیت در میان بندها عیناً تکرار شود.
-
ترکیب بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شعری است دارای چند بند در یک بحر که هر بند دارای قافیه ای جداگانه باشد و در آخر هر بند یک بیت آورده می شود که برخلاف ترجیع بند، تکراری نیست .
-
چشم بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند.
-
چل بند
فرهنگ فارسی معین
(چِ بَ) (اِمر.) = چهل بند: جامة مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف به الوان گوناگون می ساختند.
-
دست بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) 1 - النگو. 2 - آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند. 3 - نوعی رقص .
-
زبان بند
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (ص فا. اِمر.) = زبان بندنده : نوعی افسون که به توسط آن زبان کسی را ببندند تا سخن نگوید و راه خلاف نپیماید.
-
زه بند
فرهنگ فارسی معین
(زِ بَ) (اِمر.) نوعی گردن بند.
-
سیاه بند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص مر.) 1 - حقه باز.2 - تردست .
-
سینه بند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پارچه ای که زنان پستان خود را بدان پوشانند؛ پستان بند، کُرسِت .
-
شاش بند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) 1 - مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند، حبس البول . 2 - (کن .) نهایت ترس و اضطراب .
-
شده بند
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ یا دِ . بَ) تاریخ نویس ، مورخ .
-
شکسته بند
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) (ص فا.) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد.