کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بند بند کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گاوبندی کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) بند و بست کردن ، موافقت میان دو یا چند نفر برای انجام عملی (معمولاً ناروا)، زد و بند.
-
کلید کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) بند کردن به کسی ، پیله کردن به کسی .
-
شاماک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = شاماخ : 1 - جامة کوچکی که مردم در وقت کار کردن پوشند. 2 - سینه بند زنان ، پیش بند.
-
اسار
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اسیر کردن . 2 - چیزی را به بند کشیدن . 3 - (اِمص .) اسیری ، بردگی . 4 - (اِ.) بند، دوال .
-
تحبیس
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .)بند کردن ، بازداشتن .
-
تقیید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) در بند کردن ، مقید ساختن .
-
غل کردن
فرهنگ فارسی معین
(غُ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به بند کشیدن ، اسیر کردن .
-
عقل
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (مص م .) بستن ، بند کردن ، بستن بازو و پای شتر.
-
بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص م .) 1 - به بند کشیدن . 2 - منجمد کردن . 3 - نقاشی کردن . 4 - منجمد شدن . 5 - مغلوب کردن . 6 - نسبت دادن .
-
اعتقال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن ، بند کردن . 2 - (مص ل .) بسته شدن .
-
اسر
فرهنگ فارسی معین
(اَ سْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بند کردن ، به اسیری گرفتن . 2 - (اِمص .) بردگی ، اسارت .
-
گیر دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) (عا.)بند کردن ، به کسی یا موضوعی پرداختن و از آن دست نکشیدن .
-
تبکیت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خاموش کردن ، زبان بند کردن . 2 - زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی . 3 - پیش آمدن کسی را به مکروه . 4 - غلبه کردن به حجت .
-
تقلید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گردن بند به گردن انداختن . 2 - پیروی کردن . 3 - کار به عهدة کسی گذاشتن .
-
دم در
فرهنگ فارسی معین
کشیدن ( ~. دَ.کِ دَ) (مص ل .) 1 - سکوت کردن ، خاموش شدن . 2 - مردن ، نفس بند آمدن .