کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بطور بیش از حد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زالی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - پیری ، فرتوتی . 2 - سفیدی بیش از حد.
-
زایدالوصف
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ لْ وَ) [ ع . ] (ص مر.) بیش از حد بیان ، وصف ناشدنی .
-
ابرو کمانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (ص مر.) ابرویی چون کمان و دارای خمیدگی بیش از حد معمول .
-
کاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) علف خشک . ؛ از ~ کوه ساختن کنایه از: چیزی را بیش از حد بزرگ یا مهم جلوه دادن .
-
نویز
فرهنگ فارسی معین
(نُ یْ) [ فر. ] (اِ.) صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا. (فره ).
-
متجاوز
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ وِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) از حد گذرنده ، تجاوزگر. 2 - (ص .) افزون تر، بیش تر.
-
پرپر
فرهنگ فارسی معین
(پُ. پَ) (اِمر.) 1 - پوشیده از پر. 2 - هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد.
-
ماه گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تِ) (اِ.) 1 - خسوف . 2 - لکة سرخی در پوست بدن به ویژه صورت ، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست .
-
گشاد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) 1 - (ص .) پهن ، فراخ . مق تنگ . 2 - دارای پهنا، قطر، گنجایش ، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول . 3 - (اِمص .) رها کردن تیر از شست . 4 - فتح ، تسخیر. 5 - گشایش . 6 - حمله . 7 - (ق .) با فاصله از یکدیگر. 8 - (عا.) آن که تن به کار نمی دهد، تنبل ...
-
فضول
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - باقی مانده مال بیش از حد نیاز. 2 - آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود. 3 - (اِمص .) یاوه گویی . 4 - در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند.
-
شنقصه
فرهنگ فارسی معین
(شَ قَ ص یا صَ) [ ع . شنقصة ] (مص م .) 1 - استقصای زیاده از حد کردن . 2 - جور و تعدی بی حد بر رعایا.
-
غلات
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . غلاة ] (ص .) جِ غالی . 1 - از حد درگذشتگان . 2 - کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد درگذرند: «علی اللهیه از غلاتند.»
-
آجاردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) از حد گذراندن .
-
جابلسا
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی غرب .
-
جابلقا
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِ.) کنایه از: حد نهایی شرق .