کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بصورت گرد در اوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تمرکز
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ کُ) (مص جع .) گرد آمدن در یک جا، گرد آوردن در یک جا.
-
گرد
فرهنگ فارسی معین
(گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن ، گشتن ، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان ، فلک ، گردون .
-
دندان گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ) (ص مر.) حریص ، سخت گیر در معامله ، طمّاع .
-
دنگل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ تر. ] (اِ.) = دنکل : اجتماع ، گرد هم نشستن در مجلس .
-
پاتوق
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فا - تر. ] (اِمر.) = پاتوغ : محلی که همیشه در آنجا عده ای گرد هم آیند.
-
جمار
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.) گروهی از مردم که در جایی گرد آیند، جماعت .
-
نغام
فرهنگ فارسی معین
(نَ) (اِ.) 1 - ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا. 2 - زشت و ناخوش .
-
مجموعه
فرهنگ فارسی معین
(مَ عَ یا عِ) [ ع . ] (اِمف .) چیزهایی که در یک جا گرد آمده باشد.
-
پی گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) 1 - (مص مر.) گشتن در پی چیزی . 2 - (ص .) کسی که در پی چیزی می گردد.
-
دستفروش
فرهنگ فارسی معین
( ~. فُ) (اِمر.) (ص فا.) فروشندة دوره گرد، آن که اجناسی را در دست گیرد و در کوچه و بازار برای فروش عرضه دارد.
-
دیسک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - هر نوع صفحة گرد و تخت آهنین . 2 - صفحه ای گرد و غضروفی در میان مهره ها که جابه جایی آن ایجاد درد می کند. 3 - نوعی صفحة گرد با وزنی حدود دو کیلوگرم که در ورزش پرتاب دیسک از آن استفاده می کنند. 4 - حافظة جانبی کامپیوتر برای نگه داری س...
-
تزاحم
فرهنگ فارسی معین
(تَ حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گرد آمدن مردم در یک جا. 2 - به یکدیگر زحمت دادن .
-
جامع
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) جمع کننده ، گرد - آورنده . 2 - (ص .) تمام ، کامل . 3 - (اِ.) مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند.
-
همبرگر
فرهنگ فارسی معین
(هَ ب گ ) [ انگ . ] (اِ.) گوشت چرخ کرده که گرد و پهن نموده و در تابه سرخ کنند.
-
غبار
فرهنگ فارسی معین
(غُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گرد، خاک نرم . 2 - نامی برای قلم و نوشته های بسیار ریز در خوش - نویسی .