کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بسمل
فرهنگ فارسی معین
(بِ مِ) [ ع . بسم الله ] (ص .) 1 - حیوان سر بریده و ذبح کرده . ضح - وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم » گویند. 2 - صاحب حلم ، بردبار.
-
واژههای مشابه
-
بسمل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ذبح کردن .
-
نیم بسمل
فرهنگ فارسی معین
(بِ مِ) (ص مر.) نیم کشته ، حیوانی که هنو ز جان داشته باشد.
-
جستوجو در متن
-
ذبایح
فرهنگ فارسی معین
(ذَ یِ) [ ع . زبائح ] (اِ.) جِ ذبیحه ؛ سر بریده ها، بسمل کرده ها.
-
ذبح
فرهنگ فارسی معین
(ذِ بْ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بریدنِ سرِ گاو و گوسفند و مانند آن ، بِسمل کردن . 2 - خفه کردن ، خبه کردن . 3 - پاره کردن . 4 - (ص .) ذبح شده ، سر بریده .