کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بسر وقت کسی آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بسر آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص ل .) 1 - تحمل کردن . 2 - سازگار شدن ، ساختن . 3 - به پایان رساندن .
-
جستوجو در متن
-
فرو آمدن
فرهنگ فارسی معین
( فُ. مَ دَ)(مص ل .)1 - پایین آمدن . 2 - به منزل کسی وارد شدن .
-
غدو
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . ] (مص ل .) آمدن کسی را به بامداد.
-
وقت شناس
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - موقع شناس . مق وقت ناشناس . 2 - عالم به علم ساعات و فصول و ازمنه ،منجم ، ستاره - شناس . 3 - کسی که دم را غنیمت داند، ابن وقت .
-
پالهنگ
فرهنگ فارسی معین
(لَ هَ) (اِمر.) افسار، مهار، کمند. ؛ از زیر ~کسی در آمدن از تسلط و فرمان کسی درآمدن .
-
حلول
فرهنگ فارسی معین
(حُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - فرود آمدن در جایی ، وارد شدن به کسی . 2 - داخل شدن روح کسی در کس دیگر.
-
کفر
فرهنگ فارسی معین
(کُ) [ ع . ] (اِمص .) بی دینی ، ناسپاسی . ؛~ کسی ~بالا آمدن کنایه از: برآشفتن ، خشم کسی انگیخته شدن .
-
تعاقب
فرهنگ فارسی معین
(تَ قُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از پی هم آمدن . 2 - کسی را دنبال کردن .
-
پیر
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص . اِ.) 1 - سالخورده . 2 - مراد، مرشد. 3 - دانا، خردمند. ؛ ~ ِ کسی در آمدن متحمل رنج فراوان شدن . ؛ ~ ِ کسی را در آوردن کسی را به سختی اذیت کردن .
-
تبکیت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - خاموش کردن ، زبان بند کردن . 2 - زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی . 3 - پیش آمدن کسی را به مکروه . 4 - غلبه کردن به حجت .
-
المام
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به حد بلوغ رسیدن . 2 - گناه صغیره کردن . 3 - فرود آمدن امر بر کسی .
-
تحدیق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - تیز نگریستن ، تند نگاه کردن ، چشم هشتن . 2 - گرد کسی بر آمدن .
-
نزول کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - پایین آمدن . 2 - وارد شدن به جایی . 3 - پول با بهره از کسی گرفتن .
-
وفادت
فرهنگ فارسی معین
(وِ دَ) [ ع . وفادة ] 1 - (مص ل .) به رسولی آمدن نزد کسی . 2 - (اِمص .) رسالت ، پیام آوری .