کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بستر
فرهنگ فارسی معین
(بِ تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تُشک ، جای خواب . 2 - پهنه ، ساحت . 3 - زمینه و امکان برای کاری . 4 - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد.
-
واژههای مشابه
-
هم بستر
فرهنگ فارسی معین
(هَ. بَ تَ) (ص .) یار و رفیق بستر، زن و مرد که با هم در یک بستر بخوابند.
-
جستوجو در متن
-
بالین
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) بالش ، بستر.
-
ضجیع
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (ص .) هم بستر.
-
نهالی
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِ.) تُشک ، بستر.
-
گلیم گوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر.
-
مهد
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) گهواره ، بستر.
-
منام
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه ، بستر.
-
بیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) جامة خواب ، نهالی و توشک ، بستر.
-
تشک
فرهنگ فارسی معین
(تُ شَ) (اِ.) زیرانداز، بستر، رختخواب .
-
نزدیکی کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) هم بستر شدن ، جماع کردن .
-
بسترآهنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. هَ) (اِ.) 1 - لحاف ، نهالی . 2 - چادر شبی که بر روی بستر کشند.
-
ستره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ یا رَ) [ ع . ] (اِ.) آن چه که بدان پوشیده شوند. ج . بستر.