کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بری
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . بری ء. ] (ص .) بی گناه ، مبرا، پاک . مق . گناهکار.
-
بری
فرهنگ فارسی معین
(بَ رِّ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) بیابانی ، دشتی .
-
واژههای مشابه
-
بری ء
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی گناه . 2 - بیزار، برکنار.
-
گچ بری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ) (حامص .) نقش و نگار درست کردن با گچ در روی دیوار و سقف ساختمان .
-
جستوجو در متن
-
براری
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بری ؛ صحراها، خشکی ها.
-
مبارات
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . مباراة ] (مص ل .) بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم .
-
آسپیرین
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) دارویی که خاصیت تسکین درد، تب بری و ضد روماتیسمی دارد.
-
طراری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - کیسه - بری . 2 - حیله گری .
-
آب ژاول
فرهنگ فارسی معین
(بِ وِ) [ فا - فر. ] (اِ.) محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار می رود.
-
اطاعت
فرهنگ فارسی معین
(اِ عَ) [ ع . اطاعة ] (مص م .) 1 - فرمان بردن ، گردن نهادن . 2 - (اِمص .) فرمان بری .
-
حبق
فرهنگ فارسی معین
(حَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هر گیاه مابین درخت و علف ؛ بته ، بوته . 2 - پودنة بری .
-
صناب
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِ.) نان خورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. ؛ ~بری : گونه ای تره - تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند.
-
ظیان
فرهنگ فارسی معین
(ظَ یّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - یاسمین دشتی ، یاسمین بری . 2 - یاسمین زرد.