کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اصطلام
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن .
-
آهنجیدن
فرهنگ فارسی معین
(هَ دَ) [ په . ] (مص م .)1 - بیرون آوردن . 2 - کندن ، برکندن .
-
تقلیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ و بن برکندن ، ریشه کن ساختن .
-
اجتثاث
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) از بیخ و بن برکندن ، بریدن ، از بن بریدن ، بیخ بر کردن ، استیصال .
-
ازعاج
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از جا برکندن ، از جا برانگیختن . 2 - بریدن . 3 - فرستادن . 4 - بی آرام ساختن . 5 - راندن .
-
خلع
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - کندن ، برکندن . 2 - جدا کردن . 3 - برکنار کردن کسی از شغل .