کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برشک و حسد در افتادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
افتان
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) (ص فا.) در حال افتادن . ؛~ و خیزان راه رفتن آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن .
-
واخیسیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) (عا.) از جوش افتادن (پلو یا کته ) در روی بار و در نتیجه قد نکشیدن و پختن نشاستة آن .
-
کک
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) = کیک : حشره ای است کوچک به اندازة شپش که هنگام راه رفتن می جهد. ؛~ به تنبان کسی افتادن کنایه از: به هول و ولا افتادن ، دچار وسوسه و هیجان شدن . ؛ ~ کسی نگزیدن بی اعتنا به امور بودن ، بی خیال و لاقید همه چیز بودن . ؛ ~را در هوا نعل ...
-
گرمب
فرهنگ فارسی معین
(گُ رُ) (اصط .) (عا.) صدای سقوط چیزی سنگین از جایی بلند. ؛ ~گرمب صدای پی در پی افتادن یا کوفتن و زدن چیزی .
-
لج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . لجُ ] (مص ل .) ستیزه کردن ، پافشاری در عناد و کینه . ؛ سرِ ~ ~افتادن (کن .) عصبانی شدن ، مخالفت کردن .
-
اخلاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) خالی یافتن . 2 - خالی کردن ، در خلوت بردن کسی را. 3 - (مص ل .) خالی شدن ، در جای خلوت و بی مزاحم افتادن ، خلوت کردن با.
-
اندر
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ په . ] 1 - (حراض .) در، تو، در میان . 2 - گاه به صورت پیشوند بر سر افعال می آید و معنی داخل شدن می دهد؛ اندر آمدن ، اندر افتادن .
-
بژهان
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (اِ.) = پژهان : صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست ، غبطه .
-
گاو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - از حیوانات اهلی علفخوار. 2 - نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور. ؛ ~ ِ پیشانی سفید کنایه از آدم خیلی معروف . ؛ ~ بی شاخ و دم کنایه از: آدم درشت هیکل و بی فرهنگ ، شخص ابله . ؛~ کسی...
-
پا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) = پای : 1 - یکی از اندام های بدن از بیخ ران تا سرپنجه . 2 - واحدی برای طول برابر با یک قدم متوسط ، گام . 3 - بخش پایین هر چیزی . 4 - اساس ، پایه . 5 - (کن .) تاب و توان ، نیرو. ؛ این ~ آن ~ کردن (کن .) مردد بودن ، دو دل بودن . ...
-
آسمان
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) [ په . ] (اِمر.) 1 - سپهر، فلک . 2 - هر یک از طبقات هفتگانه یا نه گانه افلاک در نظر قدما، فلک . 3 - یکی از ایزدان . 4 - روز بیست و هفتم از هر ماه خورشیدی . ؛ ~ به زمین آمدن کنایه از: اتفاق خارق العاده افتادن و نظم امور را به هم زدن .
-
جا افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اُ دَ) (مص ل .) 1 - با محیط یا شغل تازه سازگار شدن . 2 - در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده . 3 - خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن . 4 - با تجربه شدن ، به کمال رسیدن .
-
قافیه
فرهنگ فارسی معین
(فِ یَ یا یِ) [ ع . قافیة ] 1 - (اِفا.) از پی رونده . 2 - (اِ.) حرف یا کلمة آخر بیت در شعر. ؛ ~را باختن کنایه از: مغلوب شدن ، فرصت را از دست دادن . ؛ ~به کسی تنگ شدن کنایه از: به زحمت و دردسر افتادن .
-
چپ
فرهنگ فارسی معین
(چَ) 1 - (ص . ق .) کج ، ناراست . 2 - (ص .) واژگون . 3 - لوچ ، دو بین . 4 - کسی که با دست چپ کار می کند. 5 - (اِ.) طرف چپ . 6 - اصطلاحی سیاسی و آن عنوانی است برای تمام کسانی که در مرام های سیاسی خود خواستار دگرگونی ها و تحولات انقلابی و تند می باشند....