کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برآمده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بلک
فرهنگ فارسی معین
(بُ) ( اِ.) چشم درشت برآمده .
-
پشت ماهی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) هر جسم پشت برآمده مانند ماهی .
-
جاحظ
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (ص .) مردی که چشمش درشت و برآمده باشد.
-
راژ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تودة غلة پاک شده و از کاه برآمده .
-
منیف
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (ص .) بلند، مرتفع ، برآمده .
-
قوزک
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِمصغ .) قسمت برآمدة استخوان مچ پا.
-
کاعب
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِمص .) نار پستان و پستان برآمده .
-
محدب
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) گوژپشت و برآمده .
-
آروبند
فرهنگ فارسی معین
(بَ)(ص مر.)آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته - بند.
-
نهد
فرهنگ فارسی معین
(نَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز برآمده و مرتفع . 2 - پستان .
-
کلوز
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) = کلوزه : غوزة پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن برآمده باشد؛ جوزغه .
-
مصعد
فرهنگ فارسی معین
(مُ صْ عَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بر جای بلند برآمده . 2 - تبخیر شده .
-
برجسته
فرهنگ فارسی معین
(بَ جَ یا جِ تِ) (ص .) 1 - جهیده . 2 - برآمده . 3 - ممتاز، عالی .
-
سیاه پوست
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) هر یک از افراد یکی از چهار گروه بزرگ نژادهای انسانی ، بومی قارة آفریقا که پوستی تیره ، موهای مجعد و لب های کلفت برآمده دارند.
-
شرخ
فرهنگ فارسی معین
(شَ رْ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ریشه ، اصل . 2 - اول جوانی . 3 - کنارة برآمدة چیزی .