کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بد حال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بد انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ)(مص ل .) 1 - بداندیشی کردن ، بنای بدی کردن . 2 - آزار رساندن .
-
بد بردار
فرهنگ فارسی معین
(بَ. بَ) تحمل کنندة بدان ، کسی که سعة صدر دارد.
-
واستریوش بد
فرهنگ فارسی معین
(بذ) ( ~. بَ) [ په . ] (اِ.) رییس طبقة کشاورزان (عهد ساسانی ).
-
جستوجو در متن
-
به هم خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) 1 - برخورد کردن . 2 - انحلال یک حزب یا گروه ... 3 - بد - حال شدن .
-
پس شاشیدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - بد شدن حال پیش از بهبودی . 2 - عقب رفتن ، تنزل کردن .
-
ناپاک
فرهنگ فارسی معین
(ص .)1 - چرکین . 2 - آلوده . 3 - حرام . 4 - بدکاره ، بدکردار. 5 - نجس . 6 - کافر. 7 - غدار. 8 - کسی که در حال جنایت است . 9 - زشت ، بد. 10 - غیرخالص ، مغشوش .