کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تیزتاو
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) تندخو، بدخو.
-
ترش رو
فرهنگ فارسی معین
(تُ رْ یا رُ) (ص مر.) بدخو.
-
نافرهخته
فرهنگ فارسی معین
(فَ هِ تِ) (ص مف .) بی ادب ، بی تربیت ، بدخو.
-
تیز
فرهنگ فارسی معین
(ق .ص .)1 - تندخو، بدخو.2 - زرد، بی رنگ .
-
دژبرو
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ) (ص مر.) 1 - بدخو، زشت . 2 - خشم آلود، غضبناک .
-
دیوسار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) 1 - دیو مانند. 2 - (کنا .) بدخو، تندخو. 3 - زشت .
-
عض
فرهنگ فارسی معین
(عِ ضّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بدخو، زشت . 2 - فصیح ، سخنور.
-
قاذوره
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ) [ ع . قاذورة ] (اِ.) 1 - پلیدی ، نجاست . 2 - بدخو. ج . قاذورات .
-
تند
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (ص .) 1 - تیز، برنده . 2 - جلد، چالاک . 3 - طعمی که دهان رابسوزاند، مانند: طعم فلفل . 4 - بلندی ، تپه . 5 - بدخو، خشمگین .
-
شمر
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) 1 - شمر بن ذی الجوشن قاتل امام حسین (ع ). 2 - (کن .) شخص بسیار خشن و سختگیر و ظالم و بدخو. ؛ ~ هم جلودار کسی نبودن کنایه از: هیچ چیز یا هیچ قدرتی توانایی ممانعت از خلاف کاری یا تندروی کسی را نداشتن .
-
شکیل
فرهنگ فارسی معین
(ش ) [ ممال شکال ] (اِ.) 1 - ریسمانی که بر پای اسب و ستر بدخو بندند؛ چدار. 2 - زنجیری که بدان کارد و خنجر را به کمربند متصل کنند. 3 - سیخ آهنین یا چوبین که بدان اجزای در را به هم متصل سازند. 4 - (کن .) فریب ، حیله ، نیرنگ .