کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالا دربند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بالا دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن ، بزرگ جلوه دادن .
-
بالا غیرتاً
فرهنگ فارسی معین
(غِ رَ تَ نْ) [ فا - ع . ] (ق .) از روی جوانمردی و گذشت .
-
بالا کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (مص م .) بزرگ کردن (فرزند).
-
بالا نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نِ دَ) (مص ل .) نشان دادنِ قد و قامت خود.
-
سهی بالا
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) راست بالا.
-
شاه بالا
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) ساق دوش .
-
آقا بالا سر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ مغ - فا. ] (ص . اِ.) 1 - رییس ، سرپرست . 2 - مجازاً آن که بی مورد در کار دیگران دخالت و امر و نهی می کند.
-
زیر و بالا
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (ص مر.) سخن ناراست ، سخن آمیخته به دروغ .
-
جستوجو در متن
-
دربند
فرهنگ فارسی معین
(دَ بَ دِ) (حراض . مر.) در قید، درصدد، به قصد. ضح - به این معنی لازم الاضافه است . ؛ ~ چیزی بودن بدان علاقه داشتن .
-
دربند
فرهنگ فارسی معین
(دَ بَ) (اِمر.) 1 - کوچة بن بستی که در داشته باشد. 2 - دره ، راه میان دو کوه . 3 - قلعه .
-
مسجون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) زندانی ، دربند.
-
اسارت
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دربند کردن . 2 - (اِمص .) بردگی .
-
بوش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) [ معر. ] گیاهی که از آن شیاف سازند و سابقاً آن را از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند.
-
بسته
فرهنگ فارسی معین
(بَ تِ) (ص مف .) 1 - اسیر، دربند، مقید. 2 - منجمد شده . 3 - مجبور شده . 4 - مسدود، مقفل . 5 - سد شده ، جلوگیری شده . 6 - فراز شده ، مق . گشوده ، باز.