کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بالا تنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بالا دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن ، بزرگ جلوه دادن .
-
بالا غیرتاً
فرهنگ فارسی معین
(غِ رَ تَ نْ) [ فا - ع . ] (ق .) از روی جوانمردی و گذشت .
-
بالا کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (مص م .) بزرگ کردن (فرزند).
-
بالا نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نِ دَ) (مص ل .) نشان دادنِ قد و قامت خود.
-
سهی بالا
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) راست بالا.
-
شاه بالا
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) ساق دوش .
-
آقا بالا سر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ مغ - فا. ] (ص . اِ.) 1 - رییس ، سرپرست . 2 - مجازاً آن که بی مورد در کار دیگران دخالت و امر و نهی می کند.
-
زیر و بالا
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (ص مر.) سخن ناراست ، سخن آمیخته به دروغ .
-
واژههای همآوا
-
بالاتنه
فرهنگ فارسی معین
(تَ نِ) (اِمر.) 1 - بخش بالایی تنه از کمر به بالا. 2 - بخشی از یک لباس که آن بخش از بدن را می پوشاند.
-
جستوجو در متن
-
تنه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) تار عنکبوت .
-
بلوز
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ فر. ] ( اِ.) پیراهن نیم تنه .
-
بدنه
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ نِ یا نَ) [ ع . ] ( اِ.) تنه ، پیکر.
-
پوز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = پوزه : تنه درخت ، ساقة درخت .