کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باقی مانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پس مانده
فرهنگ فارسی معین
(پَ. دِ) (ص مف .) 1 - عقب مانده ، به دنبال مانده . 2 - باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ، ته مانده . 3 - بقیة هر چیزی .
-
بقیه
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِّ) [ ع . بقیة ] ( اِ.) 1 - به جا مانده ، آن چه باقی مانده . 2 - دنباله ، ادامه .
-
مابقی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (اِ.) بقیه ، باقی مانده .
-
غابر
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گذشته ، مقابل حال و آینده . 2 - باقی ، باقی مانده .
-
تتمه
فرهنگ فارسی معین
(تَ تِ مِّ) [ ع . تتمة ] (اِ.) باقی مانده از چیزی .
-
مانده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) 1 - پابرجا، باقی . 2 - زیاد آمده . 3 - خسته ، ناتوان .
-
عقبه
فرهنگ فارسی معین
(عُ قْ بَ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - باقی - مانده هر چیزی .
-
بقایا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) جِ بقیه . 1 - باقی مانده ها. 2 - آثار، رسوم . 3 - مالیات پس افتاده .
-
عقبول
فرهنگ فارسی معین
(عُ) [ ع . ] (اِ.)1 - سختی ، شدت . 2 - باقی - مانده تب و بیماری ، 3 - تب خال . ج . عقابیل .
-
فضله
فرهنگ فارسی معین
(فَ ضْ لِ) [ ع . فضلة ] (اِ.) 1 - باقی مانده و بقیة چیزی . 2 - در فارسی به معنی مدفوع ، سرگین .
-
فرد
فرهنگ فارسی معین
(فَ رْ) [ ع . ] (ص .) 1 - تنها، یگانه . 2 - بی نظیر، بی مانند. 3 - یک بیت شعر. 4 - هر عددی که پس از تقسیم بر دو باقی مانده اش یک باشد.
-
اثر
فرهنگ فارسی معین
(اَ ثَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز. 2 - جای پا، نشان قدم . 3 - حدیث ، روایت . 4 - داغ . 5 - تأثیر. 6 - تألیف ، تصنیف . 7 - یادبود.
-
خوشه چین
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص فا.)1 - آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند. 2 - آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند. 3 - آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی ) برای خود اندوخته کند.
-
فضول
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - باقی مانده مال بیش از حد نیاز. 2 - آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود. 3 - (اِمص .) یاوه گویی . 4 - در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند.
-
ادبیات
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ یّ) [ ع . ] (اِ.) آثار ادبی ، علوم ادبی . ؛ ~ تطبیقی مطالعة ادبیات به شیوة فرامرزی . ؛ ~ کلاسیک مجموعة آثار با ارزش باقی مانده از سخنوران و نویسندگان کهن هر ملتی . ؛ ~ ِ شفاهی مجموعة آثار فرهنگی رایج در بین مردم اعم از چیستان ها، متل ها،...