کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بارکش
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (اِفا.) 1 - باربردار، حمال . 2 - چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد.
-
جستوجو در متن
-
بارگیر
فرهنگ فارسی معین
(اِ. ص .) بار برنده ، هر حیوان بارکش .
-
چم
فرهنگ فارسی معین
(چُ) (اِ.) جانور، حیوان بارکش .
-
زاور
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) حیوان سواری و بارکش ، راحله .
-
لوک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نوعی شتر کم موی بارکش .
-
بردبار
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (ص مر.) 1 - بارکش . 2 - شکیبا.
-
چاروادار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) کسی که حیوانات بارکش را می راند یا با آن ها باربری کند.
-
ستور
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ په . ] (اِ.) چهارپا، حیوان بارکش .
-
حمول
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بارکش . 2 - بردبار، شکیبا.
-
دواب
فرهنگ فارسی معین
(دَ بْ یا بّ) [ ع . ] (اِ.) جِ دابه ؛ چهارپایان ، حیوانات بارکش .
-
راحله
فرهنگ فارسی معین
(حِ لِ) [ ع . راحلة ] (اِ.) مَرúکب ، چهارپای بارکش .
-
کمپرسی
فرهنگ فارسی معین
(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند.
-
یابو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - اسب باری ، اسب بارکش . 2 - (عا.) نادان ، نفهم . ؛ ~ برداشتن کسی کنایه از: مالی یا امتیازی به دست آوردن و خود را بزرگ پنداشتن .
-
باربند
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) 1 - شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند. 2 - نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند. 3 - طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند.