کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بارِ فله ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - اجازه ، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه ، مرتبه .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
یافتن (تَ) (مص ل .) اجازة ورود به بارگاه شاه یافتن .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
(رّ) [ ع . ] (ص .) نیکوکار.
-
بار
فرهنگ فارسی معین
(ص .) بزرگ ، بزرگوار.
-
بار
فرهنگ فارسی معین
(پس .) به صورت پسوند در آخر برخی واژه ها معنای ساحل ، کنار و انبوهی می دهد مانند: جویبار، زنگبار.
-
بار
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) میخانه ، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند.
-
بار آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) تربیت شدن (چه خوب چه بد).
-
بار آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص م .) 1 - تولید کردن ، ایجاد کردن . 2 - تربیت کردن .
-
بار افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اُ دَ) (مص ل .) درمانده شدن ، ورشکست شدن .
-
بار بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص م .) 1 - بر دوش کشیدن . 2 - بردباری کردن .
-
بار بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص ل .) آماده برای سفر شدن .
-
بار خاطر
فرهنگ فارسی معین
(رِ طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مخل صحبت ، آن که موجب مزاحمت هم نشینان گردد.
-
بار خواستن
فرهنگ فارسی معین
(خا تَ) (مص م .) اجازة ورود طلبیدن ، اذن دخول خواستن .
-
بار کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(کِ دَ) (مص ل .) ناز خریدن ، ناز کشیدن .
-
پیل بار
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) پیلوار، آن مقدار که بر پشت پیل حمل شود.