کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
باخبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
باخبر
فرهنگ فارسی معین
(خَ بَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) آگاه ، مطلع . مق بی خبر.
-
جستوجو در متن
-
واقف
فرهنگ فارسی معین
(ق ) [ ع . ] (اِفا.) باخبر، آگاه .
-
مطلع
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَّ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه ، باخبر.
-
آگاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - مطلع ، باخبر. 2 - واقف ، عارف ، هوشیار، بیدار.
-
سر درآوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ وَ یا وُ دَ) (مص ل .) (عا.) پی بردن ، باخبر شدن .
-
محیط
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - فراگیرنده ، احاطه کننده . 2 - پاره خطی که دور سطحی را فرا می گیرد. 3 - آگاه و باخبر.
-
خبردار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) باخبر، آگاه . 2 - (اِ.) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست ، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم .
-
فرانق
فرهنگ فارسی معین
(فُ نِ) [ ع . ] (اِ.) معرب پروانک . 1 - سیاه گوش ، حیوانی که همراه شیر حرکت می کند و با صدای خود جانوران را از آمدن شیر باخبر می کند. 2 - راهنما و پیش رو لشکر.