کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اولاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اولاد
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) جِ ولد؛ فرزندان ، بچه ها.
-
جستوجو در متن
-
ولد
فرهنگ فارسی معین
(وَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرزند، پسر. ج . اولاد.
-
ارشد
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص تف .) بزرگتر، مسن تر. ؛اولاد ~ فرزند بزرگ تر.
-
ذراری
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ذریه . 1 - فرزندان ، اولاد. 2 - زنان .
-
سادات
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص . اِ.) جِ سادة . 1 - بزرگان . 2 - اولاد پیامبر.
-
عترت
فرهنگ فارسی معین
(عِ رَ) [ ع . عترة ] (اِ.) فرزندان ، اولاد، خانواده .
-
معقب
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ قَّ) [ ع . ] (اِمف .) آن که جانشین و اولاد داشته باشد. مق بلاعقب .
-
تقتیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - در دادن نَفَقه به عیال و اولاد سخت گرفتن . 2 - بو بلند کردن از غذا، گوشت .
-
علوی
فرهنگ فارسی معین
(عَ لَ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به امام علی (ع )،کسانی که از اولاد امام علی (ع ) باشند.