کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - ( اِ.) عیب ، نقص . 2 - بیماری ، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
بره (بَ رِّ) (اِمر.) بچة آهو.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) جانوری از خانوادة تهی - شاخان ، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست ، غزال ، مارال . ؛ پشت ~بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن .
-
واژههای همآوا
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - ( اِ.) عیب ، نقص . 2 - بیماری ، مرض . 3 - (ص .) بد، ناپسند.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
بره (بَ رِّ) (اِمر.) بچة آهو.
-
آهو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) جانوری از خانوادة تهی - شاخان ، جزو راستة نشخوارکنندگان که اقسام مختلف دارد و عموماً دوندة بسیار سریع و چابک و دارای دست و پای بلند و چشمان زیباست ، غزال ، مارال . ؛ پشت ~بسته بودن کنایه از: دور از دسترس بودن .
-
جستوجو در متن
-
آهوچشم
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (ص مر.) آن که چشمی مانند آهو دارد.
-
جیران
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال .
-
شادن
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِ.) آهو بره .
-
مرال
فرهنگ فارسی معین
(مَ یا مِ) [ تر. ] (اِ.) آهو، غزال .
-
پهند
فرهنگ فارسی معین
(پَ هَ) (اِ.) دامی باشد که بدان آهو گیرند، تله .
-
آهوفغند
فرهنگ فارسی معین
(فَ غَ) (ص مر.) آهوجه ؛ آنکه مانند آهو جست و خیز کند.
-
دام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - جانوران بی آزاری مانند آهو، گوزن . 2 - جانور اهلی .