کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهل حل و عقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اهل بخیه
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ بَ یِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) 1 - اهل فن . 2 - رازدار.
-
اهل تمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ تَ) [ ع . ] (اِمر.) هوشیاران ، دانشمندان .
-
جستوجو در متن
-
مضا
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . مضاء ] 1 - (مص ل .) بریدن ، قطع کردن . 2 - (اِمص .) برندگی ، قاطعیت در کار. 3 - نفوذ، روانی . 4 - حل و عقد امور، کاربری .
-
خطبه
فرهنگ فارسی معین
(خُ بِ) [ ع . خطبة ] (اِ.) سخنرانی ، وعظ ج . خطب . ؛ ~ عقد جملاتی به زبان عربی که هنگام عقد ازدواج و برای مشروعیت دادن به آن گفته می شود.
-
کدخدامنشی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مَ نِ) (حامص .) (عا.) حل اختلاف و درگیری با حکمیت بزرگترها.
-
بستگی
فرهنگ فارسی معین
(بَ تِ) (حامص .) 1 - رابطه ، ارتباط ، پیوستگی . 2 - استواری و استحکام . 3 - عقد، بند، علاقه .
-
آیینة بخت
فرهنگ فارسی معین
( ~ء بَ) (اِمر.) آیینه ای که در مجلس عقد و عروسی در پیش عروس می گذارند.
-
عقد
فرهنگ فارسی معین
(عَ قْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بستن ، گره زدن . 2 - عهد و پیمان بستن . 3 - (اِ.) عهد،پیمان .
-
کاسه نبات
فرهنگ فارسی معین
( ~ . نَ) (اِ.) نباتی که آن را به شکل کاسه درست کرده اند و معمولاً جزئی از وسایل سفرة عقد است .
-
سفره
فرهنگ فارسی معین
(سُ رِ) [ ع . سُفَرة ] (اِ.) پارچه ای که هنگام غذا خوردن ، خوردنی ها را روی آن می چینند. ؛ ~ ابوالفضل سفره ای که نذر حضرت ابوالفضل عباس برادر امام حسین (ع ) شده است . ؛~ عقد سفره ای که در مراسم عقد در برابر عروس و داماد می گسترند و در آن آیینه و ش...
-
آمونیاک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ ، با بوی تند و اشک آور که در آب حل می شود.
-
هل
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِ.) میوه ای کوچک به اندازة بند انگشت با پوست تیره و دانه های خوش بو از درختی به همین نام .
-
گالاکتوز
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ فر . ] (اِ.) قندی است سفید از اجزای سازندة قند، شیر و بعضی قندهای گیاهی که در آب به خوبی حل می شوند.
-
باز
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند.