کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشتگذاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انگشت
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ) [ په . ] (اِ.) هر یک از اجزای متحرک پنجة دست و پای انسان که بر سر آن ها ناخن روییده است . ؛~ به دهان (کن .) بسیار متعجب و حیران . ؛از هر ~ کسی هزار هنر ریختن (کن .) بسیار هنرمند و کاردان بودن .
-
انگشت
فرهنگ فارسی معین
(اَ گِ) (اِ.) زغال ، زگال .
-
انگشت رس
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ. رَ) (ص .) مورد اعتراض قرار گرفته شده ، سزاوار ایراد و اعتراض .
-
انگشت شهادت
فرهنگ فارسی معین
( ~ شَ دَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) انگشت اشاره ، انگشتی که بین انگشت میانی و شست قرار دارد.
-
انگشت گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ تَ) (مص م .) 1 - برگزیدن . 2 - خرده گرفتن ، ایراد گرفتن .
-
انگشت گزیدن
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ. گَ دَ)(مص ل .)1 - تأسف خوردن ، حسرت خوردن . 2 - حیرت داشتن .
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (ص مر.) مشهور، شناخته شده .
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی معین
(اَ گُ) 1 - (ص مر.) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل ، شیره . 2 - معارض ، مخالف . 3 - انعام اندک . 4 - (اِمر.) شرط ، پیمان . 5 - نوعی حلوا. 6 - نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده .
-
انگشت کش
فرهنگ فارسی معین
( ~. کِ) (اِمف . ص مر.) مشهور، معروف .
-
انگشت نگاری
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ)(اِمص .) ضبط کردن آثار خط های سر انگشتان .
-
تاج گذاری
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ معر - فا. ] (حامص .) آیین بر سر نهادن تاج و بر تخت نشستن پادشاهی نو.
-
شماره گذاری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ) 1 - (اِمص .) تعیین کردن یا نوشتن شمارة چیزی . 2 - (اِمر.) دایره ای در ادارة راهنمایی و رانندگی که کارش تعیین شمارة وسیلة نقلیه هاست .
-
نقطه گذاری
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - نقطه گذاشتن ، اعجام . 2 - جدا کردن جمله ها و عبارت ها به وسیلة نقطه ، ویرگول و غیره .
-
انگشت نما (ی )
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ یا نُ) (ص مر.) معروف و مشهور.
-
بر انگشت پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. اَ گُ. دَ) (مص ل .) بزرگ نمودن عیب و ایراد.