کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ته صدا
فرهنگ فارسی معین
(تَ. صِ) (اِ.) صدای اندکی خوش ، آواز اندکی خوش .
-
برخی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) بعضی ، اندکی .
-
قدری
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع - فا. ] (ق مر.) مقداری ، اندکی .
-
لختی
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (ق .) 1 - اندکی ، کمی . 2 - بخشی ، قسمتی .
-
اشکل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد. 2 - کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد.
-
ته بندی
فرهنگ فارسی معین
(تَ. بَ) (حامص .) 1 - خوردن اندکی غذا برای رفع گرسنگی . 2 - ته دوزی کتاب یا دفتر.
-
تشت
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (اِ.) ظرف فلزی یا پلاستیکی بزرگ و پهن و اندکی گود که در آن لباس می شویند.
-
نتفه
فرهنگ فارسی معین
(نُ فَ یا فِ) [ ع . نتفة ] (اِ.) 1 - بخشش ، عطا. 2 - اندکی ، مختصری .
-
نم کرده
فرهنگ فارسی معین
(نَ. کَ دِ) (ص مف .) 1 - رطوبت کشیده ، اندکی آب زده . 2 - (کن .) (عا.) رفیقه ، معشوقه .
-
ویولا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) [ فر. ] (اِ.) یکی از سازهای زهی که به ویولون شباهت کامل دارد اما اندکی از آن بزرگ تر است صدای ویولا نیز از صدای ویولون بم تر می باشد.
-
قلت
فرهنگ فارسی معین
(قِ لَّ) [ ع . قلة ] (اِمص .)1 - کمی ، اندکی . 2 - ندرت ، نادری .
-
لعاب
فرهنگ فارسی معین
(لُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آب دهن ، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد. 2 - روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند.
-
آب
فرهنگ فارسی معین
دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق .
-
پیش مرگ
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) 1 - کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی ، فدا. 2 - کسی که پیش از پادشاه ، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود.
-
چوگان
فرهنگ فارسی معین
(چُ) [ په . ] (اِمر.) چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و ب ا آن در بازی چوگان ، گوی را زنند.