کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندازه گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندازه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ رِ تَ) (مص ل .) قیاس گرفتن .
-
جستوجو در متن
-
الکترومتر
فرهنگ فارسی معین
(اِ لِ تِ رُ مِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - آلتی است برای اندازه گرفتن مقدار برق در اجسامی که برق دارند. 2 - آلتی که برای اندازه گرفتن اختلاف سطح الکتریکی بکار می رود؛ برق سنج .
-
طناب زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پیمودن ، اندازه گرفتن .
-
مساحت
فرهنگ فارسی معین
(مِ حَ) [ ع . مساحة ] (مص م .) پیمودن یا اندازه گرفتن زمین .
-
پیمودن
فرهنگ فارسی معین
(پِ دَ) (مص م .) 1 - اندازه گرفتن . 2 - مساحت کردن . 3 - طی کرده راه .
-
دماسنج
فرهنگ فارسی معین
(دَ. سَ) (اِ.) میزان الحراره ، آلتی جهت اندازه گرفتن درجة حرارت .
-
قیاس
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سنجیدن ، اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) اندازه و مقدار. 3 - استخراج نتیجة جز ی ی از کلی .
-
ذرع
فرهنگ فارسی معین
(ذَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع . 2 - (اِ.) واحدی برای طول ، برابر با 04/1 متر، گز. ؛~ نکرده پاره کردن کنایه از: نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن . ؛ ~ُ پیمان کردن اندازه گرفتن ، گز کردن .
-
جریبانه
فرهنگ فارسی معین
(جَ نِ) [ معر - فا. ] (ق مر.) مالیات یا عوارضی که به وسیلة اندازه گرفتن زمین تعیین می شود.
-
حزر
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن به حدس ، تخمین زدن . 2 - در علم نجوم تقدیر ستارگان .
-
سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
(سَ دَ) (مص م .) 1 - وزن کردن ، اندازه گرفتن . 2 - ارزش چیزی را تعیین کردن . 3 - چیزی را با چیزی مقایسه کردن .
-
میزان الحراره
فرهنگ فارسی معین
(نُ حَ رِ یا رَ) [ ع . میزان الحرارة ] (اِمر.) ابزاری است برای اندازه گرفتن درجه حرارت .
-
تقدیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اندازه گرفتن . 2 - (اِ.) فرمان خدا، سرنوشت . 3 - (مص ل .) ارج نهادن .
-
تسدیس
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) شش گوشه ساختن چیزی . 2 - (اِ.) فاصلة میان دو ستاره که به اندازة بُرج باشد. 3 - قرار گرفتن ماه در نقطه ای که فاصلة آن تا خورشید 60 درجه باشد.