کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبوه
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (ص .) 1 - بسیار، زیاد. 2 - پر، مملو.
-
جستوجو در متن
-
رشک
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص .) مردی که ریش انبوه دارد.
-
طرغان
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ تر. ] (اِ.) انبوه لشکر.
-
وغیش
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (ص .) انبوه ، فراوان ، بسیار.
-
گشن
فرهنگ فارسی معین
(گَ شَ) (ص .) بسیار، انبوه .
-
مشت
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص .) انبوه ، بسیار، فراوان .
-
ازدحام
فرهنگ فارسی معین
(اِ دِ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن ، انبوه جمعیت ، مزاحمت ، تزاحم . ج . ازدحامات .
-
بلمه
فرهنگ فارسی معین
(بَ مِ) ( اِ.) 1 - ریش بلند و انبوه . 2 - مردی که ریش بلند و انبوه داشته باشد. بامه هم گفته شده .
-
پرپشت
فرهنگ فارسی معین
(پُ. پُ) (ص مر.) انبوه ، فراوان ، متراکم .
-
تراکم
فرهنگ فارسی معین
(تَ کُ) [ ع . ] (مص ل .) انباشته شدن ، انبوه شدن .
-
شخسار
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِمر.) 1 - جای انبوه از درختان . 2 - سنگلاخ .
-
متراکم
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِفا.) انبوه شده ، روی هم جمع شده .
-
اجم
فرهنگ فارسی معین
(اَ جَ) [ ع . ] (اِ.) نیستان ، بیشه ، انبوه درختان .
-
بامه
فرهنگ فارسی معین
(مَ)(اِ. ص .) ریش دراز و انبوه ، مردی که ریش دراز دارد.