کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امان کسی را بریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
امان دادن
فرهنگ فارسی معین
(اَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مهلت دادن ، فرصت دادن .
-
جستوجو در متن
-
پنبه شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) (مص ل .) 1 - نرم و سفید شدن . 2 - نرم و هموار شدن . 3 - گریختن . 4 - متفرق و پریشان گردیدن . 5 - از کسی بی موجب بریدن ، به هرزه بریدن . 6 - بیهوده شدن ، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین .
-
کاس کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) (عا.) از شدت اصرار و الحاح کسی را خسته کردن ، امان وی را بریدن .
-
مثله کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گوش هاوبینی کسی را بریدن . 2 - شکنجه دادن ، عقوبت کردن .
-
ناف
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - سوراخ مانندی در وسط شکم . 2 - میان هر چیزی . ؛~ کسی را به نام کسی بریدن آن راهنگام تولد نامزد این کردن . ؛به ~ کسی بستن الف - به مقدار فراوان به کسی خوراندن . ب - نثار کسی کردن .
-
گوش بریدن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص م .) (عا.) با حیله و نیرنگ از کسی پول گرفتن .
-
پنبه
فرهنگ فارسی معین
(پَ بِ) (اِ.) گیاهی علفی و یک ساله که از غوزة آن ریسمان و پارچه درست کنند. ؛با ~ سر کسی را بریدن آهسته و نرم نرم کسی را بی آن که متوجه باشد به نابودی کشاندن .
-
تیغ
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - شمشیر، هر چیز بُرُنده . 2 - خار. 3 - بلندی کوه . 4 - شعاع آفتاب . ؛~ کسی بریدن کنایه از: کارآیی داشتن ، قدرت داشتن .
-
برش کار
فرهنگ فارسی معین
(بُ رِ) (ص . اِ.) کسی که کارش بریدن قطعه های مصالح اعم از پارچه ، آهن ، نایلون و همانند آن در اندازه های مناسب برای تولیدی ها باشد.
-
صقع
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - زدن کسی را، پا بر کسی زدن . 2 - بر خاک انداختن کسی را. 3 - رسیدن آتش آسمانی به کسی ، بیهوش کردن صاعقه کسی را.
-
اقتطاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جدا کردن . 2 - بریدن . 3 - قسمتی از چیزی را گفتن .
-
تجذیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - از ریشه کندن ، بریدن . 2 - عددی را در خود ضرب کردن .
-
ترخیم
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - دنبالة چیزی را بریدن . 2 - نرم کردن آواز. 3 - انداختن «ن » از آخر مصدر و ساختن مصدر مرخم .
-
مقطع
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بریده شده . 2 - چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند.