کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اماده کردن(برای) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آماده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص .) حاضر، مهیّا.
-
جستوجو در متن
-
دامن گرد کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ. کَ دَ) (مص ل .) آماده شدن برای ترک کردن و رفتن .
-
غاز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن .
-
پخته کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ)(مص م .)1 - کامل کردن . 2 - آماده ساختن کسی برای انجام کاری .
-
چاق کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - سرِ حال آوردن . 2 - آماده کردن قلیان ، چپق یا وافور برای استعمال .
-
پیه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) (اِ.) چربی ، روغن ، به ویژه چربی حیوانی . ؛ ~ چیزی را به تن مالیدن خود را برای تحمل امر ناگواری آماده کردن .
-
توطئه
فرهنگ فارسی معین
(تُ طِ ئِ) [ ع . توطئة ] (مص م .) 1 - آماده کردن . 2 - مقدمه چیدن برای انجام کاری ، زمینه سازی .
-
برنامه نویسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) (حامص .) 1 - عمل نوشتن برنامه . 2 - آماده کردن و دستور کار مرحله به مرحله برای نوشتن و انجام گرفتن برنامه های کامپیوتری .
-
پیش دانشگاهی
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (ص نسب . اِ.) مربوط یا منسوب به پیش از آموزش دانشگاهی . 2 - دورة یکسالة تحصیلی پایان دبیرستان برای آماده کردن داوطلب جهت ورود به دانشگاه .
-
ور آمدن
فرهنگ فارسی معین
(وَ. مَ دَ) (مص ل .) 1 - (عا.) کنده شدن ، جدا شدن . 2 - آماده شدن خمیر برای پخت نان . 3 - برآمدن ، مقابله کردن . 4 - چاق شدن .
-
بسیج
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - فراهم آوردن ، تهیه . 2 - رخت سفر.3 - آمادگی . 4 - تجهیزات .5 - قصد، ارا د ه . 6 - آماده کردن نیروهای نظامی و مانند آن برای جنگ .
-
بتونه
فرهنگ فارسی معین
(بَ نِ) [ ازع . ] (اِ.) = بتانه : خمیری چسبناک مرکب از گل سفید و روغن بزرک که برای پر کردن درزهای بین شیشه و قاب و همچنین آماده سازی سطح اجسام پیش از رنگ کردن به کار رود، زاماسکه ، زامسقه .
-
دامن
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) = دامان : 1 - بخش پایین جامه . 2 - کنارة هر چیز. 3 - گستره ، پهنه . 4 - آغوش ، بغل . ؛~آلوده بدکار، بدنام . ؛~از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن . ؛ ~افشاندن الف - کوچ کردن ، سفر کردن . ب - ترک کردن ، روگرداندن . ؛~ به کمر زدن کنایه ا...
-
بنیچه
فرهنگ فارسی معین
(بُ چِ یا چَ) (اِمصغ .) (اِ.) 1 - جمعی که دیوانیان بر اصناف حرفت و املاک می بندند، ارزیابی مالیاتی دسته جمعی یک ده و امثال آن . 2 - تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده ای سرباز برای حکومت .