کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغلب
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] 1 - (ص تف .) بیشتر، اکثر. 2 - چیره تر.
-
جستوجو در متن
-
غالباً
فرهنگ فارسی معین
(لِ بَ نْ) [ ع . ] (ق .) اغلب ، بیشتر.
-
بدشانس
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) بداقبال ، آن که اغلب حوادث ناگوار در زندگی اش رخ می دهد. مق . خوش شانس .
-
گوشتخواران
فرهنگ فارسی معین
(خا) (اِ.) گروهی از پستانداران که فقط از گوشت تغذیه می کنند و اغلب دارای دندان ها و چنگال های قوی می باشند.
-
لیوان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ظرف اغلب استوانه ای معمولاً بزرگتر از استکان یا فنجان برای نوشیدن مایعات .
-
شش
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ په . ] (اِ.) ریه ، جگر سفید، دستگاه تنفسی در انسان و اغلب حیوانات .
-
ارس
فرهنگ فارسی معین
( اُ) (اِ.) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمة جنگل های مرطوب پراکنده اند، ارسا، ارجه .
-
گلایدر
فرهنگ فارسی معین
(گِ دِ) [ انگ . ] (اِ.) هواگردی با بال ثابت که برای پرواز بدون استفاده از نیروی موتور طراحی شده باشد و اغلب برای اهداف آموزشی و تفریحی استفاده شود، بادپَر. (فره ).
-
آلکالویید
فرهنگ فارسی معین
(لْ لُ) [ فر. ] (اِ.) آلکالوییدها، قلیاییات ها، شبه قلیاها، مواد آبی ازت داری هستند که در نباتات و حیوانات وجود دارند و همة آن ها جامدند (به استثنای نیکوتین که در تنباکو موجود و مایع است .) اغلب در آب غیرمحلول و در اتر محلول می باشند.
-
پستاندار
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِمر.) رده ای از جانوران مهره دار خون گرم اغلب دارای بدن پوشیده از پشم یا مو به ویژه دارای غده های پستانی در ماده ها و معمولاً بچه زا. ج . پستانداران .
-
پولیپ
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر . ] (اِ.) = پلیپ : تومور پایه داری از بافت های تازه نمو کرده است که خصوصاً در غشاهای مخاطی مانند بینی ، مثانه ، معده ، رودة بزرگ یا رحم پدید می آید. اغلب خوش خیم است اما ممکن است بدخیم شود.
-
خرده بورژوا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - فر. ] (اِمر.) لایة زیرین بورژوازی که افراد آن با وجود داشتن ابزار تولیدیا سرمایه شخصی ناگزیرند برای گذراندن زندگی کار کنند و اغلب به وسیلة سرمایه داران استثمار می شوند، طبقة متوسط شهری .
-
ملا
فرهنگ فارسی معین
(مُ لْ لا) (اِ.) 1 - آخوند، باسواد. 2 - روحانی . 3 - مکتب دار، معلم . ؛ ~خور (کن .) چیزی که مورد سوءاستفادة کسی یا جمعی شود. ؛ ~ نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز.
-
تابع
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پس رو، پیرو. 2 - فرمان بردار، مطیع . 3 - در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد ک ه تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد؛ نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع » گویند. ؛ ~ مهمل لفظ مهملی ا...