کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطلاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اطلاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) آگهی یافتن ، با خبر شدن . ج . اطلاعات .
-
جستوجو در متن
-
عثور
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (مص ل .) آگاه شدن ، اطلاع یافتن .
-
وقوف داشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) اطلاع داشتن .
-
پشم علی شاه
فرهنگ فارسی معین
( ~. عَ) (اِ.) (عا.) به درویشان و درویش نماهای بی اطلاع و بی قدر اطلاق می شود.
-
پی بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) آگاه گشتن ، اطلاع یافتن .
-
چیز فهم
فرهنگ فارسی معین
(فَ) (ص مر.) دارای فهم و شعور، باسواد و تحصیل کرده ، صاحب اطلاع .
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .
-
سررشته
فرهنگ فارسی معین
( ~. رِ تِ یا تَ) (اِمر.) 1 - سرنخ . 2 - اطلاع ، آگاهی .
-
ناشنا
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) (ص .) 1 - ناآشنا، بیگانه . 2 - بی خبر، بی اطلاع .
-
استطلاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگهی جستن ، اطلاع خواستن . 2 - پرسیدن .
-
اعتبارنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) ورقه ای که اعضای انجمن نظار امضا کنند و وکالت کسی را به اطلاع وزارت کشور و مجلس برسانند.
-
بخشنامه
فرهنگ فارسی معین
(بَ مِ) (اِمر.) حکم یا دستوری که از طرف مسؤلین سازمان برای اطلاع تمام کارکنان یک مؤسسه ابلاغ شود.
-
تبلیغ
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رسانیدن پیام یا خبر. 2 - موضوعی را به اطلاع عموم رسانیدن . ج . تبلیغات .
-
توارد
فرهنگ فارسی معین
(تَ رُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پیاپی وارد شدن . 2 - مانند بودن شعر دو شاعر هم در لفظ هم در معنا، بدون اطلاع داشتن هیچ - کدام از یکدیگر.