کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اضافي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آبخور
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - سرچشمه و محلی که از آن جا آب برگیرند و بنوشند، آبشخور. 2 - قسمت ، نصیب . 3 - موی اضافی سبیل .
-
ایشان
فرهنگ فارسی معین
(ضم .) ضمیر شخصی ، منفصل (جمع ذوی العقول ). الف - فاعلی : ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی : کتاب ایشان ، خانة ایشان .
-
ت
فرهنگ فارسی معین
(ضم .) ضمیر متصل شخصی ، دوم شخص مفرد. و آن بر دو گونه است : الف - اضافی : کتابت . ب - مفعولی : گفتمت .
-
دم قیچی
فرهنگ فارسی معین
(دَ. قِ) (اِمر.) قطعه های کوچک اضافی که در جریان برش پارچه ، کاغذ و مقوا و غیره به وجود می آید.
-
ش
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد است . 1 - به صورت مفعولی : «دادش ». 2 - به صورت فاعلی : «گفتش ». 3 - به صورت اضافی : «خانه اش ».
-
شان
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) خانة زنبور عسل . 2 - (ضم .) ضمیر متصل در دو حالت مفعولی «گفتشان »، اضافی «قلمشان ».
-
واشور
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) لباس اضافی برای تعویض لباسی که پوشیده اند. ؛ شور ~ دو یا چند جامه که یکی را به تن کنند و دیگری را بشویند و تمیز کنند.
-
یدکی
فرهنگ فارسی معین
(یَ دَ) [ تر - فا. ] (ص .) قطعات اضافی که برای جایگزین کردن قطعات خراب شدة یک دستگاه نگه داری می شود.
-
کالیکول
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) کاسة گل اضافی بر کاسة اصلی گل برخی گیاهان مانند پنیرک ، میخک ، توت فرنگی .
-
ات
فرهنگ فارسی معین
( اَ) (ضم متصل .) ضمیر متصل دوم شخص مفرد، مفعولی و اضافی در آخر کلمه : گفتمت (تو را گفتم )، کتابت : کتاب تو.
-
اش
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (ضم .) ضمیر شخصی متصل سوم شخص مفرد و آن به صورت مفعولی (سپردش : بدو سپرد)، فاعلی (گفتش : گفت او را) یا اضافی (خانه اش ، کتابش ) است .
-
ارباب رعیتی
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ یَ) [ ع - فا. ] (ص نسب . اِ.) نظام اجتماعی و اقتصادی که در آن ارباب مالک وسایل تولید است و با بهره کشی از رعیت به محصول اضافی دست می یابد.
-
پرازده
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ یا دِ) [ معر. ] (اِ.) = فرزدق : 1 - گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه ، چونه . 2 - تکة اضافی که از گلولة خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد. 3 - آرد خشکی که زیر گلولة خمیر پاشند. 4 - نان کوله رفته در ت...
-
مان
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (اِ.) اسباب و اثاثیه خانه . 2 - مثل و مانند. 3 - خانه . 4 - (پس .) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل ، جا و خانه : دودمان . 5 - در بعضی کلمات به معنی «منش » و «اندیشه » آید: شادمان ، قهرمان . 6 - از ریشه فعل اسم معنی (اسم مصد...