کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بسته بندی
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (حامص .) عمل بستن اشیا به صورت جعبه ها و قوطی ها و مانند آن .
-
نقشینه
فرهنگ فارسی معین
(نَ نِ یا نَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) اشیا گرانبها.
-
کوبیسم
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) سبکی در نقاشی که در آن نقاش اشیا و حتی موجودات را به شکل هندسی نشان می دهد.
-
مدرکات
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) [ ع . ] (اِمف .) جِ مدرکه ؛ آن چه از اشیا ادراک شود.
-
پرسپکتیو
فرهنگ فارسی معین
(پِ پِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - منظره ، دورنما. 2 - رسم تصاویر سه بُعدی اشیا و مناظر بر روی صفحه .
-
هاجر
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - جدایی کننده . 2 - فایق ،فاضل بر دیگر اشیا.3 - سخن پریشان گوی .
-
لیست
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) فهرست ، صورت اسامی افراد یا اشیا یا هر چیز دیگر، سیاهه ، صورت . (فره ). ؛ ~ سیاه نام مخالفان و متهمان .
-
حفار
فرهنگ فارسی معین
(حَ فّ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که پیشه اش کندن زمین و کاوش کردن آن است . 2 - گورکن ، قبرکن . 3 - باستان شناسی که برای به دست آوردن اشیا عتیقه زمین را حرف کند.
-
رادار
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) 1 - سیستمی که در آن از باریکه های امواج الکترومغناطیسی با بسامدهای رادیویی بازتابیده از سطح اشیا برای آشکارسازی آن ها استفاده شود (فره ). 2 - مجازاً به معنی جاسوس ، خبرچین .
-
محترقه
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رِ قِ یا قَ) [ ع . محترقة ] (اِفا.) مؤنث محترق . ؛ مواد ~ موادی که موجب سوزاندن اشیا و تولید حریق شود.
-
آبستره
فرهنگ فارسی معین
(بِ تِ رِ) [ فر. ] (ص .) 1 - ویژگی شیوه ای که در آن سعی می شود اشیا به صورت غیرواقعی اما به نوعی بیان کنندة عواطف هنرمند باشد. 2 - ویژگی هر اثر هنری که متکی به حالات ذاتی و درونی است نه نمودهای ظاهری ؛ انتزاعی .
-
تجوهر
فرهنگ فارسی معین
(تَ جَ یا جُ هَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جوهر داشتن . 2 - (اِمص .) جوهریت ، حقیقت جوهری اشیاء. 3 - ؛ ~ اشیاء : ذاتیات و حقایق جوهری اشیا، آن چه جوهریت جوهر به آن بستگی دارد.
-
سیاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] 1 - (ص .) آن چه به رنگ زغال است . متضاد سفید. 2 - تیره ، تاریک . 3 - (اِ.) رنگ زغال . 4 - کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست . 5 - حبشی . 6 - شوم ،بدیمن . ؛ ~بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند.