کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - قطره ، قطرة آب ، چکه . 2 - سرشک ، آبِ چشم که موقع گریستن از چشم جاری می شود. ؛~ تمساح ریختن اظهار همدردی و غمخواری کردن با کسی از روی ظاهر و به دروغ . ؛ ~ کسی دم مشکش بودن به مختصر ناملایمی گریه کردن ، همواره آمادة گریست...
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِ.) درختچه ای از تیرة پروانه واران که اصل آن از سیبری است و در ایران در نواحی استپی و کوهستان های خشک اطراف کرج می روید.
-
اشک
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِخ .) = ارشک : نام مؤسس خاندان اشکانیان . عنوان هر یک از پادشاهان سلسلة مذکور.
-
جستوجو در متن
-
دامع
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اشک ریز، اشک - فشان ، سرشک بار. 2 - خاک نمناک .
-
آب چشم
فرهنگ فارسی معین
(بِ چَ) (اِمر.) اشک ، سرشک .
-
سرشک
فرهنگ فارسی معین
(س رِ) (اِ.) قطرة اشک .
-
ارس
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) اشک ، آب چشم .
-
گریه
فرهنگ فارسی معین
(گِ یِ) (اِمص .) اشک ریختن ، سرشک .
-
آمونیاک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) گازی است بی رنگ ، با بوی تند و اشک آور که در آب حل می شود.
-
آب حسرت
فرهنگ فارسی معین
(بِ حَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) اشک ، سرشک .
-
آب شنگرفی
فرهنگ فارسی معین
(بِ شَ گَ)(اِمر.) کنایه از: شراب سرخ ، اشک خونین .
-
خوناب
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - خون آمیخته به آب . 2 - اشک خونین .
-
دمع
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) = دمعه : اشک ، سرشک . ج . دموع .
-
دمعه
فرهنگ فارسی معین
(دَ عِ یا عَ) [ ع . دمعة ] (اِ.) اشک ، سرشک .