کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشراف
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از بالا به زیر نگریستن . 2 - نزدیک شدن . 3 - (اِمص .) وقوف بر امری .
-
جستوجو در متن
-
آریستوکرات
فرهنگ فارسی معین
(تُ کِ) [ یو. ] (ص .) طرفدار اشراف ، عضو طبقة اشراف ، آن که معتقد به حکومت آریستوکراسی است .
-
دوک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) یکی از القاب اشراف اروپا.
-
کبار
فرهنگ فارسی معین
(کِ) [ ع . ] (ص .) جِ کبیر؛ بزرگان ، اعیان ، اشراف .
-
اعیان
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عین . 1 - بزرگان . 2 - اشراف . 3 - بناها، ساختمان ها، مصالح ساختمانی .
-
بارون
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - از القاب اشراف زمین دار اروپا. 2 - عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی ، آقا.
-
ملا
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - اشراف قوم . ؛ ~ عام آشکارا، در حضور مردم . ؛ ~اعلی عالم بالا، جهان فرشتگان .
-
آریستوکراسی
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) [ یو . ] ( اِ.) نژاده سالاری ، حکومت اشراف و اعیان (در فلسفة سیاسی یونان به معنای حکومت کسانی بود که از لحاظ کمال انسانی از دیگران برترند).