کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استخوانپزشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پزشک
فرهنگ فارسی معین
(پِ زِ) [ په . ] (ص . اِ.)کسی که حرفه اش معالجه امراض است ، طبیب .
-
استخوان
فرهنگ فارسی معین
(اُ تُ خا) [ په . ] (اِ.) 1 - مادة سختی است که در ساختمان بدن مهره داران به کار رفته است و محل اتکای عضلات و مخاط ها ودیگر قسمت های نرم بدن است .استخوان های بدن انسان و دیگر استخوان داران به دو دستة دراز و پهن تقسیم می شوند. در وسط استخوان مادة نرمی...
-
دندان پزشک
فرهنگ فارسی معین
( ~. پِ زِ) (اِمر.)کسی که دندان رامعالجه کند، طبیب دندان .
-
روان پزشک
فرهنگ فارسی معین
( ~. پِ زِ) (اِ.) پزشکی که در رشتة روان پزشکی تخصص گرفته است .
-
استخوان ترکاندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تِ دَ) (مص ل .) رشد کردن ، بزرگ شدن .
-
استخوان بندی
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ) (اِمر.) اسکلت ، کالبد.
-
استخوان دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) کنایه از: آدم اصیل و خانواده دار.
-
استخوان کاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(حامص .) خاتم سازی ، خاتم کاری .
-
استخوان خرد کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ. کَ دَ) (مص ل .) با زحمت زیاد صاحب تجربه شدن .
-
پوست و استخوان شدن
فرهنگ فارسی معین
(تُ اُ تُ خا. شُ دَ) (مص ل .) لاغر و بسیار نزار شدن .