کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استاد
فرهنگ فارسی معین
( اُ ) [ په . ] (اِ. ص .) = اوستاد. اوستا. استا: 1 - آموزنده ، معلم ، آموزگار. 2 - مدرس دانشگاه ها. 3 - حاذق ، ماهر، سررشته دار در کاری ، چیره دست . ؛~ علم کردن دزدیدن خیاط ها از سر پارچه . ؛ ~چسک آن که در کار دیگران بی جهت مداخله کند. 4 - خط ی...
-
جستوجو در متن
-
پرفسور
فرهنگ فارسی معین
(پُ رُ فِ) [ فر . ] (ص . اِ.)استاد دانشگاه ، استاد، مجازاً شخص بسیار دانشمند.
-
تیزدست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) ماهر، استاد.
-
دانشیار
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) معاون استادِ دانشگاه .
-
سوهان آجین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) استاد سازندة سوهان .
-
اساتید
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ استاد؛ استادان .
-
باربد
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) نام استاد نوازندگان دربار خسروپرویز.
-
میان دار
فرهنگ فارسی معین
(اِفا.) 1 - واسطه ، شفیع . 2 - استاد زورخانه .
-
ماهر
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (ص .) استاد و چیره دست در کار.
-
حاذق
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ماهر، استاد. 2 - دانا.
-
آبدست
فرهنگ فارسی معین
(دَ) 1 - (ص مر.) زاهد، پاکدامن . 2 - ماهر، استاد. 3 - (اِمر.) مستراح . 4 - لباده .
-
آتلیه
فرهنگ فارسی معین
(تُ یِّ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - کارگاه هنری که در آن چند هنرجو زیر نظر استاد به کار مشغولند. 2 - جایی که در آن فعالیت هنری انجام می شود.
-
ثقافت
فرهنگ فارسی معین
(ثَ فَ) [ ع . ] (مص ل .)1 - زیرک و چالاک شدن . 2 - استاد و ماهر شدن .
-
حق التدریس
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ . تَّ) [ ع . ] (ص مر.) وجهی که در ازای تدریس به استاد و آموزگار پرداخت شود، آموزانه (فره ).