کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازدواج کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زن کردن
فرهنگ فارسی معین
(زَ. کَ دَ) (مص م .) ازدواج کردن .
-
وصلت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ازدواج کردن .
-
کابین بستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص ل .) ازدواج کردن .
-
پیوستن
فرهنگ فارسی معین
(پِ وَ تَ) (مص م .) 1 - وصل کردن ، اتصال دادن . 2 - افزودن ، ملحق کردن . 3 - وصلت کردن ، ازدواج کردن . 4 - سرودن ، به نظم درآوردن .
-
اغتراب
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از دیار خویش دور شدن . 2 - با بیگانگان ازدواج کردن .
-
صیغه جاری کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) صیغة عقد ازدواج یا طلاق یا معامله را خواندن .
-
مرغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ په . ] (اِ.) پرنده . ج . مرغان . به طور عام نام هر جانور بالدار پرندة تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد. مق خروس . ؛قاطی ~ها شدن کنایه از: ازدواج کردن ، زن گرفتن . ؛ ~یک پا دارد کنایه از: روی حرف و نظر خود ایستادن ، یکدنگی ، لجبازی ....