کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادب
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فرهنگ ، دانش . 2 - هنر. 3 - معاشرت ، روش پسندیده . 4 - شرم ، حرمت .
-
واژههای مشابه
-
ادب دیدن
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) ادب شدن ، تنبیه شدن .
-
ادب کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) مجازات کردن .
-
ادب ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.)ادب سازنده ، تربیت کننده .
-
بی ادب
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - بی دانش . 2 - بی تربیت . 3 - گستاخ ، جسور.
-
جستوجو در متن
-
باادب
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (ص مر.) دارای ادب ، مؤدب . مق بی ادب .
-
فرهیختن
فرهنگ فارسی معین
(فَ تَ) (مص م .) = فرهختن : 1 - ادب کردن ، تربیت کردن . 2 - ادب آموختن ، علم آموختن .
-
مؤدب
فرهنگ فارسی معین
(مُ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموزنده ، ادب آموز، تربیت کننده ، مربی . ج . مؤدبین .
-
آداب
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] جِ ادب ؛ رسوم ، عادات .
-
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (ص .) جسور، بی ادب .
-
لکام
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (ص .) بی ادب ، بی حیا، بی شرم .
-
تعزیر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) گوشمالی دادن ، ادب کردن .
-
شاگرد
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) کسی که نزد دیگری علم و ادب یا هنر آموزد.