کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ادا اطوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (اِمر.) 1 - شکلک سازی . 2 - تقلید در آوردن .
-
جستوجو در متن
-
گزاردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ رْ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، انجام دادن . 2 - بیان کردن .
-
ابلاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عذر خود را بیان کردن . 2 - سوگند خوردن . 3 - ادا کردن . 4 - پذیرفتن .
-
تمجمج
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ جْ مُ) [ ع . ] (مص ل .) سخن را نامفهوم ادا کردن .
-
شکلک
فرهنگ فارسی معین
(ش لَ) [ ع - فا. ] (عا.) ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. ؛ ~ درآوردن ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن .
-
تجوید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .)1 - نیکو کردن . 2 - نیک گفتن . 3 - (اِ.) علم درست ادا کردن حروف و کلمات قرآن .
-
نجوم
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (مص ل .)1 - ظاهر شدن ، پدید آمدن . 2 - طلوع کردن ستاره . 3 - پدید آمدن فتنه . 4 - ظهور کردن بدمذهب . 5 - قسط قسط ادا کردن مالیات .
-
پرداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، کارسازی کردن . 2 - جلا دادن . 3 - به انتها رسانیدن .4 - شرح دادن . 5 - خالی کردن ، خلوت کردن . 6 - دور کردن ، جدا کردن . 7 - آهنگ کار کردن ، به کاری دست زدن . 8 - از کاری فارغ شدن . 9 - آماده کردن ، ترتیب دادن...
-
توختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص م .) 1 - جستن ، خواستن . 2 - گزاردن ، ادا کردن . 3 - ب ه دست آوردن ، اندوختن .
-
قر و غمزه آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ غَ زِ. مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - ادا و اطوار درآوردن . 2 - اشکال تراشی کردن .
-
بازی درآوردن
فرهنگ فارسی معین
(دَ. وَ دَ) (مص ل .) 1 - نمایش دادن . 2 - ادا درآوردن . 3 - بهانه تراشیدن و از انجام کار طفره رفتن . 4 - آزار دادن ، اذیت کردن .
-
ذکر
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] 1 - (مص م .)یاد کردن ، بیان کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری . 3 - نام ، آوازه . 4 - شرح حال ، ترجمة احوال . 5 - پند،موعظه . ؛~ جمیل یاد نیکو. ؛ ~ خیر یاد نیکو. ؛ ~ جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند. ؛~ خفی ذکری که صوفیان در دل ...