کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجازة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اجازه نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) پروانه ، جواز.
-
جستوجو در متن
-
دستوری
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) فرمان ، اجازه .
-
لهی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) (اِ.) رخصت ، اجازه .
-
مجاز
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) اجازه داده شده .
-
آفتومات
فرهنگ فارسی معین
[ روس . ] ( اِ.)=آفتامات :کلید خودکاری اس ت که فقط اجازه می دهد برق ازجانب دینام به باطری رود ولی اجازة بازگشت نمی دهد.
-
اذن
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) رخصت دادن ، اجازه دادن . 2 - (اِمص .) فرمان ، رخصت ، اجازه .
-
بار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - اجازه ، رخصت . 2 - اجازة حضور نزد شاه یا امیر. 3 - دفعه ، مرتبه .
-
میدان دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص م .) (عا.) به کسی اجازه انجام هر کاری را دادن .
-
نامأذون
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ فا - ع . ] (ص .) بی اجازه ، غیرمجاز.
-
گذرنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) (اِمر.) ورقة اجازة عبور از مرز، پاسپورت .
-
مستجیز
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) اجازه خواهنده .
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم ، فرمان پادشاهان .
-
آغاجی
فرهنگ فارسی معین
[ تُر. ] (اِ. ص .) حاجب ، پرده دار، آنکه بدون اجازه می توانست بر شاه وارد شود.
-
استیذان
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) اجازه خواستن ، اذن طلبیدن .