کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثبات کردن(با دلیل) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مدلل
فرهنگ فارسی معین
(مُ دَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل آورده شده ، دارای دلیل .
-
مستدل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ دَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) با دلیل و برهان ثابت شده . دارای دلیل .
-
مبرهن
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ هَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - مدلل ، با دلیل و برهان . 2 - آشکار، واضح .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (اِ.) دام ، تله (این کلمه به تنهایی کاربرد ندارد.) ؛ ~ دادن راز کسی را فاش کردن مشت کسی را باز کردن . ؛ ~رفتن گرفتار شدن به دلیل برملا شدن راز.
-
آیت
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ ع . ] ( اِ.)1 - نشانه ،علامت . 2 - معجزه . 3 - دلیل ، برهان . 4 - هر یک از جمله های قرآن که با هم تشکیل یک سوره را می دهند. 5 - اعجوبه . 6 - عبرت . ج . آیات .
-
ثبوت
فرهنگ فارسی معین
(ثُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) استوار شدن ، استقرار یافتن . 2 - بر جای ماندن ، ایستادن . 3 - ثابت شدن امری با دلیل و برهان . 4 - (اِمص .) پایداری ، دوام . 5 - استواری ، استقرار. 6 - تحقق .
-
منطق
فرهنگ فارسی معین
(مَ طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - استدلال عاقلانه . 2 - علمی که با به کار بستن اصول و قواعد آن می توان از فکر غلط یا استدلال نادرست پرهیز کرد. 3 - دلیل ، علت . 4 - فکر درست .
-
حجت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(حُ جَّ. گِ رِ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تضمین گرفتن ، متعهد ساختن . 2 - دلیل آوردن . 3 - بهانه کردن ، بهانه قرار دادن .
-
مناغات
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . مناغاة ] (مص ل .) 1 - مغازله کردن با زنان . 2 - معارضه کردن با کسی . 3 - خوش زبانی کردن با کسی و مسرور کردن او را.
-
صبی
فرهنگ فارسی معین
(صَ با) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کار بچگانه کردن . 2 - با کودکان بازی کردن . 3 - به کودکی میل کردن .
-
خفاش
فرهنگ فارسی معین
(خُ فّ) [ ع . ] (اِ.) پستانداری است شبیه موش که دست و پای وی با پردة نازکی به هم متصل و به شکل بال است که با آن پرواز می کند. چشم هایش ضعیف است و به همین دلیل روزها را در تاریکی به سر می برد.
-
توافی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وفا به عهد کردن با یکدیگر. 2 - با هم تمام کردن .
-
تسالم
فرهنگ فارسی معین
(تَ لُ) [ ع . ] (مص م .) صلح کردن ، با هم سازش کردن .
-
زوم
فرهنگ فارسی معین
[ انگ . ] (اِ.) نوعی عدسی با فاصلة کانونی متغیر. ؛~ کردن الف - تغییر دادن فاصلة کانونی عدسی زوم برای تطبیق با موضوع مورد نظر عکاس یا فیلمبردار. ب - (مجازاً) خیره شدن ، با توجه نگاه کردن در چیزی .
-
پرخاش
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) 1 - ستیزه ، پیکار. 2 - با سخنان درشت با هم ستیزه کردن .