کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اتصال لب به لب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لب به لب
فرهنگ فارسی معین
(لَ. بِ. لَ) (ص مر.) پر، مملو.
-
نوش لب
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (ص مر.) شیرین لب ، نوشین لب .
-
لفج
فرهنگ فارسی معین
(لَ) (اِ.) لب ، لب ستبر.
-
لب شکری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش کَ) (ص نسب .) شکافته لب ، کسی که یکی از دو لب او شکاف مادر - زادی داشته باشد.
-
لوچه
فرهنگ فارسی معین
(لُ چِ) (عا.) لب ، لب کوچک .
-
سکنج
فرهنگ فارسی معین
(س کُ) [ = سه + کنج ] (ص .) لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری .
-
لمیاء
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (ص . مؤنث المی ) زن سیاه لب یا گندم گون لب .
-
لب خوانی
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا) (اِمر.) عمل دریافتن سخن گوینده از روی حرکت لب هایش .
-
سلنج
فرهنگ فارسی معین
(س لُ) (ص مر.) لب شکری ، کسی که یکی از دو لب او چاک داشته باشد.
-
ماتیک
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ.) از انواع لوازم آرایش که با آن لب ها را رنگ کنند، روژ لب .
-
لب
فرهنگ فارسی معین
(لُ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خالص و برگزیده از هر چیزی . 2 - مغز، مغز چیزی . 3 - عقل . ج . الباب .
-
لب
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) سیلی ، تپانچه ، کاج . ؛ تو ~ رفتن شرمسار شدن ، خجل شدن . ؛ ~تر کردن الف - سخن گفتن . ب - چیزی نوشیدن . ؛ ~گزیدن تأسف خوردن .
-
لو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) = لب : شفه .
-
لب سوز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) داغ .
-
تفوه
فرهنگ فارسی معین
(تَ فَ وُّ) [ ع . ] (مص ل .) سخن گفتن ، لب به سخن باز کردن .