کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اب اورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب
فرهنگ فارسی معین
خفته (بِ خُ تِ) (اِمر.) 1 - آب راکد. 2 - ژاله . 3 - برف . 4 - تگرگ . یخ . 5 - شیشه ، بلور. 6 - شمشیر (در غلاف ).
-
آب
فرهنگ فارسی معین
دهان (بِ دَ) (اِمر.) آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
رز (بِ رَ)(اِمر.) 1 - شراب ، می . 2 - آب زهر.
-
آب
فرهنگ فارسی معین
خانه (نِ) (اِمر.) مستراح ، مبرز، مبال .
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) مایعی است شفاف ، بی طعم و بی بو، مرکب از دو عنصر اکسیژن و ئیدروژن ؛ o 2 H ، در باور قدما یکی از چهار عنصر «آب ، آتش ، باد، خاک » محسوب می شده . معانی کنایی آب : 1 - آبرو. 2 - جلا، درخشندگی . 3 - رونق . 4 - اشک . 5 - عرق . 6 - نازکی . ...
-
آب
فرهنگ فارسی معین
[ سر - عبر. ] ( اِ.) 1 - یازدهمین ماه از سال سریانی برابر با «مرداد ماه ». 2 - نام ماه یازدهم سالِ یهود.
-
آب
فرهنگ فارسی معین
ریختگی (تِ) (حامص .) آبروریزی ، افتضاح .
-
آب آوردن
فرهنگ فارسی معین
(وَ دَ) (مص ل .) نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری آب از چشم روان می گردد.
-
آب اکسیژنه
فرهنگ فارسی معین
(اُ ژِ نِ) [ فا - فر. ] (اِ.) مایعی که خاصیت اکسید کنندگی قوی دارد و برای رنگ بری و ضدعفونی کردن به کار می رود، پراکسید هیدروژن .
-
آب اماله
فرهنگ فارسی معین
(بِ اِ لِ) [ فا - ع . ] ( اِ.) هر داروی مایعی که ا ز طریق تنقیه به بیمار منتقل کنند.
-
آب انبار
فرهنگ فارسی معین
(اَ)(اِمر.) 1 - جایی سرپوشیده برای ذخیره کردن آب در زیرزمین . 2 - آبدان ، آبگیر.
-
آب انداختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ)(مص ل .) 1 - نطفه ریختن در رحم . 2 - ادرار کردن .
-
آب انگور
فرهنگ فارسی معین
(بِ اَ) (اِمر.) 1 - فشردة انگور. 2 - شراب ، باده .
-
آب باختن
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (مص ل .)از دست دادن شکوه و هیبت .
-
آب باریک
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - آب کم . 2 - درآمد اندک . آب باریکه (کِ) (اِمر.) (عا.) نک آب باریک .