کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابله
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص .) کم خرد، نادان ، ناآگاه ، پَپَه ، پخمه .
-
واژههای مشابه
-
آبله
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا بِ لِ) ( اِ.) 1 - تاول ، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . 2 - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است ، از علائم آن تب شدید، دردِ ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ؛ ~ افرنگ : سیفلیس .
-
ابله گونه
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ. نِ) (ص مر.) ساده لوح ، پخمه .
-
آبله کوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) تزریق مایة آبله .
-
آبله مرغان
فرهنگ فارسی معین
( ~. مُ) (اِمر.) مرضی است شایع میان انسان و طیور.
-
باد آبله
فرهنگ فارسی معین
(بِ لِ) (اِمر.) آبلة هلاک کننده .
-
واژههای همآوا
-
آبله
فرهنگ فارسی معین
(لَ یا بِ لِ) ( اِ.) 1 - تاول ، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . 2 - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است ، از علائم آن تب شدید، دردِ ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ؛ ~ افرنگ : سیفلیس .
-
جستوجو در متن
-
مجدور
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) آبله دار، آبله رو.
-
مجدر
فرهنگ فارسی معین
(مُ جَ دَّ) [ ع . ] (اِمف ) 1 - آبله رو، آبله دار. 2 - به شکل صورت آبله دار.
-
جدری
فرهنگ فارسی معین
(جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله ، نوعی آبله که بر پاهای کودکان پدید آید، چیچک .
-
آنک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) آبله .
-
دنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص .) ابله ، کودن .