کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسة چشم زیر پیشانی . ؛~ بالا انداختن بی میلی نشان دادن ، مخالفت کردن . ؛خم به ~ نیاوردن تحمل کردن مشقت و ناله نکردن .
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
فراخی ( ~. فَ) (حامص .) خوشرویی ، گشاده رویی .
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
گشاده ( ~. گُ دِ)(ص مر.) بشاش ، خوشرو.
-
واژههای مشابه
-
آبرو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - اعتبار، ناموس . 2 - عرق ، خوی .
-
ابرو آمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) (مص ل .) ابرو انداختن ، عشوه آمدن .
-
ابرو تابیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل ) گِره بر ابرو افکندن .
-
ابرو قیطانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. قِ) (ص مر.) ابروی باریک .
-
ابرو کمانی
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (ص مر.) ابرویی چون کمان و دارای خمیدگی بیش از حد معمول .
-
فراخ ابرو
فرهنگ فارسی معین
( فَ . اَ) (ص مر.)گشاده رو، خوش - رو.
-
ابرو پاچه بزی
فرهنگ فارسی معین
(اَ. چِ. بُ) (اِمر.) ابروی پر - پشت .
-
واژههای همآوا
-
آب رو
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِمر.) آبراه .
-
آبرو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - اعتبار، ناموس . 2 - عرق ، خوی .