کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِدّاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ادا
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . اداء ] 1 - (مص م .) به جا آوردن ، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - رمز، اشاره . 4 - (عا.) حرکات مسخره و بیهوده . 5 - تقلید.
-
ادا
فرهنگ فارسی معین
اصول ( ~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه ، نمودن کراهت و جز آن .
-
ادا اطوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (اِمر.) 1 - شکلک سازی . 2 - تقلید در آوردن .
-
جستوجو در متن
-
ناز و نوز
فرهنگ فارسی معین
(زُ) (اِمر.) (عا.) ادا و اطوار، قر و غمیش .
-
قمیش
فرهنگ فارسی معین
(قَ) (اِ.) (عا.) ادا و اطوار، ناز و کرشمه .
-
شکلک
فرهنگ فارسی معین
(ش لَ) [ ع - فا. ] (عا.) ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. ؛ ~ درآوردن ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن .
-
توخته
فرهنگ فارسی معین
(خِ یا خْ تِ) (ص مف .) 1 - جسته . 2 - ادا شده ، گزارده .
-
تمجمج
فرهنگ فارسی معین
(تَ مَ جْ مُ) [ ع . ] (مص ل .) سخن را نامفهوم ادا کردن .
-
موفی
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ فْ فا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حق تمام ادا کرده شده . 2 - مفصل و کامل .
-
نکته پرداز
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که مطلب دقیق و باریک را خوب ادا کند.
-
لال و پتی
فرهنگ فارسی معین
(لُ پَ)(ص مر.)آن که زبان او گیرد و بعضی حروف رانتواند از مخرج خود ادا کند.
-
مؤدی
فرهنگ فارسی معین
(مُ ءَ دّ) [ ع . ] (ص .) ادا کننده ، گزارنده .
-
مخرج
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] (اِفا.) خراج دهنده ، ادا کنندة باج .
-
ابلاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - عذر خود را بیان کردن . 2 - سوگند خوردن . 3 - ادا کردن . 4 - پذیرفتن .