کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهنگساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آهنگ
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - قصد، عزم . 2 - حمله ، صولت . 3 - نوا، لحن . 4 - فحوی ، مفاد. 5 - سان ، گونه ، روش . 6 - قطعة موسیقی . 7 - هر صدای موزون . 8 - میزان تغییر چیزی در طول زمان ، روند.
-
ساز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - هریک از آلات موسیقی . 2 - وسایل زندگی . 3 - سامان ، نظم و ترتیب . 4 - استعداد، آمادگی . 5 - ابزار، آلت . 6 - نغمة موسیقی ، آهنگ . 7 - تجهیزات جنگی ، جنگ - افزار. 8 - جامه ، لباس . 9 - مکر، حیله ، فریب . ؛ به ~ کسی رقصیدن کنایه از: بازی...
-
آهنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
(هَ. ک دَ) (مص ل .) قصد کردن ، عزم کردن .
-
پس آهنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. هَ) (اِمر.) آهنی باشد که کفشگران در پس کفش نهند تا به آن کفش را فراخ کنند آنگاه که قالب را در کفش کنند.
-
ریم آهنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~. هَ) (اِمر.) آن چه که با آن چرک چیزی را پاک کنند.
-
هم آهنگ
فرهنگ فارسی معین
(هَ. هَ) (ص .) 1 - موافق ، متحد. 2 - دو یا چند صدا که با هم توافق و تناسب داشته باشد.
-
فراخ آهنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . هَ) (ص مر.) دورپرواز، تیری که هدف های دور را بزند.
-
ادب ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.)ادب سازنده ، تربیت کننده .
-
چاره ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - چاره کننده . 2 - علاج کننده . 3 - خدای تعالی .
-
زهره ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص مر.) خوش - خوان .
-
ساز دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - نواختن ساز. 2 - آماده ساختن . 3 - ابداع کردن . 4 - نظم و ترکیب دادن ، آراستن .
-
ساز زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) 1 - نواختن وسیلة موسیقی . 2 - کنایه از: بهانه گرفتن .
-
ساز کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) 1 - (مص م .) آماده کردن ، مهیا کردن . 2 - آفریدن ، بوجود آوردن . 3 - (مص ل .) قصد کردن و عزم کردن .
-
نیم ساز
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) خطی که زاویه را نصف کند.
-
وسیله ساز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (اِفا.) 1 - سبب ساز، مسبب . 2 - خدای تعالی .